رنگی نگاهش
پس از سالیانی غمبار
سراب چشمهی امید بود
و گرمی صدایش
جوانهی طلوع سپید
که اغواگرانه بر من تاخت از پی تاخت!
چه میدانست این دل
که آتشفشان خفته را
به نوایی سنگ میزند
و فورانش را از دور
به تماشا مینشیند
ودوباره باخت از پی باخت!
ماجد 1401/04/18
دلم می خواهد
که دلمماجد
آن روز هوا ابری نبود که
غبار هم نداشت
صاف صاف بود
مثل آب برکه ای که سالها پیش
داخل جنگل دیده بودم
زلال و شفاف
حتی میشد همه ماهیان کوچکی را دید
که انگار تمام دنیاشان
دویدن به دنبال هم بود
و خزیدن زیر جلبگهای کنار برکه
فکر کن!
یک نفر یکباره با چوب
تمام گل و لای کف برکه را به هم بزند
چه شیر تو شیری میشود!
همه جا تار
و ماهی های بی پناه انگار که قلبشان مثل چی به تاپ تاپ می افتد
فرار میکنند به هر طرف...
هوا همانطور شد
اینجا .....الان .... هوا همانطور شد...
نمیدانم
فقط جایی برای دویدن ندارم
یا خزیدن...
ماجد 19/5/98
می نگارم از تو ای زیبا ی من
ای تو پیدا در همه رویای من
ای تو پنهان در وجود م نازنین
ای لبت شیرین تر از هر انگبین
من شدم رسواتر از رسوای تو
گم شدم در خود شدم پیدای تو
نقش تو، هر سو نگاهی می کشم
بهر تو، هر دم که اهی می کشم
این منم ، سودای تو آموخته
از تو و عشقت کمی دلسوخته
در غم هجران تو من بی شکیب
در هوای کوی تو من بی رقیب
با تو بودم بی قرار لحظه ها
لحظه لحظه ، در کنار لحظه ها
در دلم من قصه ها دارم کنون
قصه ها از غصه ها دارم کنون
قصه عشقی که پایانی نداشت
آنچه که میخواستم،آنی نداشت
قصه پنهانی عشقم چه زود
بر سر هر کوی و برزن بود،بود
ماجد
دلتنگم
. . به درازای
. . . تمام جاده های بی مقصد
و انبوه
. . تمام اندوه قلبهای سرد...!
دلتنگم
. . به هجم
. . .تمام بغض های زخمی
و تاریکی
. . . تمام شب های پر درد...!
ماجد
بسوزان...
آتش بزن...
همه ی آن فاصله های لعنتی را...!
تا با هم ،، بگذریم
از روی
تمام آن تلخی ها...!
ماجد