یک روز
ازاین روزهای سرد زمستان
میآیم
دستانت را میگیرم
و به سینه میگذارم
یا تنگ در آغوشت میگیرم
تا ذوب شوم در گرمای ملتهب درونت
و سرما را
فراموش کنم ... فراموش کنیم..
و زمستان رابطه
خاطره ای شود
مانند تمام زمستانهای گذشته
که در آن
آخرش
نه نه سرما کوچ میکردو
همه چیز درست میشد...
ماجد
28-11-96
دلم خواب میخواهد...
از جنسی شبیه دریا
با رؤیایی که تهش
من باشم
و تو باشی
با لبخند همیشگی
در میان خرمنی از موهایت
و همان چشمانی که
طعم عسل داشت به گمانم...
دلم خواب میخواهد
با یک بغل بوی نارنج...
و صدها اقاقی که
از شاخه های احساس آویزان باشند...
ماجد
من همه اشکم ، همه بارانی ام
خیس تر از یک شب طوفانی ام
من شده بودم چه گرفتار تو
دیر زمانی است که زندانی ام
گرچه شدم عاشق چشم خمار
دور ز هر گونه هوسرانی ام
ساده دل و صادق و بی مدعا
"ماجد"م و شاعر ایرانی ام
رفته ای و خانه خــرابت شدم
وارث آن ، آنهمه ویرانی ام
هضم نبودت بخدا سختم است
خسته و سرگشته ز حیرانی ام
من چه کنم بعد تو ای وای من
آه ... که در گیر پریشانی ام
ماجد
== بی قرارم ===
================
پشت کدام هق هق
دلتنگی ام راپنهان کنم؟!
ویا پشت کدام ابربهاری
اشک هایم را؟
بی قرارم ...
و تنها یک "تو"
میخواهم
تا تمام "من"
آرام گیرد ...
( ماجد )
.