آن روز هوا ابری نبود که
غبار هم نداشت
صاف صاف بود
مثل آب برکه ای که سالها پیش
داخل جنگل دیده بودم
زلال و شفاف
حتی میشد همه ماهیان کوچکی را دید
که انگار تمام دنیاشان
دویدن به دنبال هم بود
و خزیدن زیر جلبگهای کنار برکه
فکر کن!
یک نفر یکباره با چوب
تمام گل و لای کف برکه را به هم بزند
چه شیر تو شیری میشود!
همه جا تار
و ماهی های بی پناه انگار که قلبشان مثل چی به تاپ تاپ می افتد
فرار میکنند به هر طرف...
هوا همانطور شد
اینجا .....الان .... هوا همانطور شد...
نمیدانم
فقط جایی برای دویدن ندارم
یا خزیدن...
ماجد 19/5/98