گلچینِ

گلچینِ

اشعارم و هرچی که جالب باشه(البته خلاف قانون و عفت عمومی نه)
گلچینِ

گلچینِ

اشعارم و هرچی که جالب باشه(البته خلاف قانون و عفت عمومی نه)

رفتن



تو را بیاد میآورم

با خرمنی از موهایت

که به سان گندم زاری در فصل برداشت

در باد پاییزی میرقصد

 

تورا بیاد میآورم

  با رنگی چشمانت

که همچون برگهای تازه رُسته درختان

در بهاری دلپذیر

دل و دین آدمی را می برد

 

تو را بیاد میآورم

با چهره ای زیبا

که به سان ماه

در یک شب کوتاه تابستان

بر تاریکی وجود آدم می تابد

 

تو را بیاد میآورم

با دستانی گرم

که مانند حرارت ذغال گداخته

زیر کرسی مادر بزرگ

مطبوع و دلچسب است

 

تو را بیاد میآورم

با شیرینی لبخندت

که به سان میوه های رسیده و آبدار

روی شاخه های بلند

عابران مشتاق را وسوسه میکند

 

تو را بیاد میآورم

با وزش حرفهایت

که چون نسیمی خنک

در یک عصر گرم

لذت وصف ناشدنی دارد

 

اما

در هیاهوی بی وقفه زمان

و در غبار روز و شبهای بی رحم

که همچون انبوه مرغان مهاجر

از آسمان نیمه ابری یک شهر

 به آرامی و ممتد میگذرند؛

رفتنت را

و محو شدنت را

بیاد نمیآورم....

 

ماجد

1401-12-04

باخت از پی باخت


رنگی نگاهش
        پس از سالیانی غمبار
                  سراب چشمه‌ی امید بود
و گرمی صدایش
           جوانه‌ی طلوع سپید
         که اغواگرانه بر من تاخت از پی تاخت!
چه می‌دانست این دل
       که آتشفشان خفته را
          به نوایی سنگ می‌زند
 و فورانش را از دور
            به تماشا می‌نشیند
                   ودوباره  باخت از پی باخت!
         
ماجد 1401/04/18

حضرت دریا (ماجد شعر نو سپید عشق احساس دریا)

در آغوشم گیر حضرت دریا !
تنگ ...
که بال هایم ...
دیگر توان پارو زدن ندارند!
و چشمهایم ...
دیگر توان دیده بانی ! 
و تمام من 
همچون تخته پاره ای سرگردان
در پی امواج سرکشت 
های های گریه میکند!
درآغوشم بگیر حضرت دریا...

ماجد
99/5/27

آغوش (احساس عشق قرنطینه بهار آرزو)

دلتنگم...  

به سان شکوفه های بهاری

                                     در قرنطینه!
   چه ساده 
     خواسته ها آرزو شده اند
 و آرزوها
     چه دست نیافتنی!   
دلم 
    آغوش می خواهد ...                                                                                          
       زیر
          بارانی از احساس
              با قطره هایی از عشق
در
  بی دلهره ترین
                  آرامش دنیا . . .  

 

ماجد

اویی که نمیدانم کیست (ماجد احساس عشق شعر نو سپید)

دلم می خواهد

که دلم
یک بار دیگر بلرزد
با دیدن کسی...!
دلم می‌خواهد ڪه دوباره
تنگ شود سینه ام
تحت فشاری سخت
و فراگیرد لذتی شگرف سرتاپای مرا...
دلم می‌خواهد گیج شوم
منگ شوم یکبار دیگر...
و بی تفاوت شوم به حرف و نگاه دیگران !
دلم میخواهد دلم هُری بریزد با دیدنش..ـ
چشمانم تنگ شود
دهانم باز بماند
و خیره شوم دوباره
به اویی که
نمیدانم کیست...!


ماجد

یلدای ,عاشقی (ماجد شعر نو سپید پاییز انار یلدا)

 

دوست دارمت یلدا

نه که چون پایانی بر پاییز هزار رنگ برگ ریز

و نه چون آغازی بر زمستان زیبای برف خیز

دوست دارمت از آن

که فرصت عاشقی با خیال شبانه او را

به قدر اگرچه لحظه ای

بیشتر می دهی...!

 

ماجد

پاییز ( ماجد شعر سپید احساس عشق)

دلم برای انار ها تنگ است ،
برای دانه های سرخ و سفید ،
یاقوت های عاشق...
منتظرم تا برگ ها زرد شود
تا انارها سرخ شود
پاییز پاییز شود 
و همه عاشق شوند...
پاییز پاییز شود و دلتنگی های  من هم ، شاید ،
با همه‌ی برگ های خزان زده ،کم کم ببارد 
ببارد زیر پای رهگذران عاشق ... !

ماجد

روز تار ( احساس ماجد شعر روز تار غبار عشق )


آن روز هوا ابری نبود که

غبار هم نداشت

صاف صاف بود

مثل آب برکه ای که سالها پیش

داخل جنگل دیده بودم

زلال و شفاف

حتی میشد همه ماهیان کوچکی را دید

که انگار تمام دنیاشان

دویدن به دنبال هم بود

و خزیدن زیر جلبگهای کنار برکه

فکر کن!

یک نفر یکباره با چوب

تمام گل و لای کف برکه را به هم بزند

چه شیر تو شیری میشود!

همه جا تار

و ماهی های بی پناه انگار که قلبشان مثل چی به تاپ تاپ می افتد

فرار میکنند به هر طرف...

هوا همانطور شد

اینجا .....الان .... هوا همانطور شد...

نمیدانم

فقط جایی برای دویدن ندارم

یا خزیدن...


ماجد 19/5/98

داستان تنهایی (تنهایی ماجد شعر سپید نو قلب عشق احساس)


بغض ها ،

چه سخت فرو خورده اند

 لحظه ها ،

چه بی انتها ...

و قلب ها ،

چه تنها می تپند...

عجب بازی غمگینی است

داستان

قلب و...

ساعت و ...

عقربه!!


ماجد

عشق ( ماجد عشق نیستی هستی احساس سماع)


عشق یعنی یک قدم تا نیستی

فارغ از هر هستی  و هر چیستی


ماجد